شمیم حیات
« گیسوان مجنون بید »
و بهار منتظر ترانه ای از لب های تو است که شکفتنش را باور کند و رَستنش را پرپر در گامهای استوارت .
بغضم در سایه غربت این چنین انبوه میشود و تنهائیم دیرسالی است آغوش گشاده انتظار آمدنت را .
من از همیشه بیزارم از بُهت دردناک چشمانم به سوت و کوری راه.
و از ماندن در این سراچه بی تو .
و جاده به چه حسی مُشوش است؟
و به چه انتظار دچار؟
که اگر به خواب نمی دید غبار گذشتن مرکبت را ، راهی سراب نومیدی می شد و چه بی تاب است گیسوان مجنون بید و خاک ناآرام زمین.
دیشب تمام حرف زمین نام تو بود .
دیشب تمام حرف دشت حدیث بازآمدن تو بود و بازآفریدن سبزینه خشک گیاه و باز سرودن ترانه مرده انسان.
ترانه برابری و مساوات و شعر عشق چه سرگردان است.
و چه بی قافیه.
اگر نباشد امید پیچیدن در حلقه ی زلفانت و رستاخیز سبز ظهورت ، چه بیهوده .چه بی قافیه.
می گویم بی تو کسی با تشنه ها حتی موسیقی آب را زمزمه نمی کند و با خستگان ترانه امید را ، هم صدا نمی شود.
بی تو شهر چه تنگ است و تاریک.
بی تو بهار به سرزنش خزان و به تمسخر پاییز دچار است.
ای یار ! ای همیشه ترین خاطره ! ای مفهوم واژه انتظار ! ای بهار ! ای بهار!
Design By : Pichak |