شمیم حیات
« قاصدک »
« او » نامه را گشود . دستخط قاصدک بود . کمی پخته تر و جا افتاده تر شده بود.در نامه آمده بود :
« زندگی کردن » با « تو » و به خاطر تو کار راحتی است ، منتها به شرط آنکه دنیا بگذارد.این دنیا گاهی بست ناجوری می شود به ذهن ما . به روح ما . به پای عقل و درک ما .
نمی توانیم تو را آن طور که باید و شاید ببینم . نمی توانیم خودمان را قانع بکنیم که همه چیز به اراده ی تو بسته است. تا تو تقدیر نکنی ، هیچ برگی از درخت نمی افتد. هیچ رونده ای به مقصدش نمی رسد.
و هیچ دانه ی بارانی روی ریشه ی خشکیده ی گندم ها فرود نمی آید. گفتن اینها ساده است ، اما ... عمل کردن به آنها و باور کردن آنها خیلی خیلی سخت است.
لابد از آن بالا به ما می خندی . آن وقتی که تو را درون سینه داریم و باز احساس گم گشتگی می کنیم ! شاید هم برای ما گریه می کنی. دلت برای بنده های کوچکت می سوزد؟... حق داری . ما خودمان هم دلمان برای خودمان می سوزد.
ما هی می خوانیم : « یا مَن حَکَمَ بِتَدبیرِه » ... و یادمان می رود که تو با تدبیر خودت برای ما حکم صادر می کنی نه با مصلحت اندیشی هایی که ما برای خودمان جور می کنیم ، و نه با نفرین این و آن .
تو خوبِ خوبی . کاش قدر خدای خوبی چون « تو » را بدانیم.
Design By : Pichak |