سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم حیات

 

« گیسوان مجنون بید »

 و بهار منتظر ترانه ای از لب های تو است که شکفتنش را باور کند و رَستنش را پرپر در گامهای استوارت .

بغضم در سایه غربت این چنین انبوه میشود و تنهائیم دیرسالی است آغوش گشاده انتظار آمدنت را .

من از همیشه بیزارم از بُهت دردناک چشمانم به سوت و کوری راه.

و از ماندن در این سراچه بی تو .

و جاده به چه حسی مُشوش است؟

و به چه انتظار دچار؟

که اگر به خواب نمی دید غبار گذشتن مرکبت را ، راهی سراب نومیدی می شد و چه بی تاب است گیسوان مجنون بید و خاک ناآرام زمین.

دیشب تمام حرف زمین نام تو بود .

دیشب تمام حرف دشت حدیث بازآمدن تو بود و بازآفریدن سبزینه خشک گیاه و باز سرودن ترانه مرده انسان.

ترانه برابری و مساوات و شعر عشق چه سرگردان است.

و چه بی قافیه.

اگر نباشد امید پیچیدن در حلقه ی زلفانت و رستاخیز سبز ظهورت ، چه بیهوده .چه بی قافیه.

می گویم بی تو کسی با تشنه ها حتی موسیقی آب را زمزمه نمی کند و با خستگان ترانه امید را ، هم صدا نمی شود.

بی تو شهر چه تنگ است و تاریک.

بی تو بهار به سرزنش خزان و به تمسخر پاییز دچار است.

ای یار ! ای همیشه ترین خاطره ! ای مفهوم واژه انتظار ! ای بهار ! ای بهار! 


نوشته شده در جمعه 88/4/19ساعت 12:43 صبحنوشته ی حسیبا دلنوشته همراهانم ( ) |


Design By : Pichak