شمیم حیات
گاه می پندارم از قرص نان کمترم
قرص نان بر سر سفره ی زندگی،
خورد می شود
قطعه قطعه می شود
خورده می شود
امّا گلایه نمی کند . شکوه نمی داند!
و شاید جز مهر هیچ چیز نمی داند،
و ما
چه پُر هراس؛
از آْنکه نان زندگی خویش را به دیگری بسپاریم
پُر هراس
از خُرد شدن ، قطعه قطعه گشتن و خورده شدن!
نان زندگی را پنهان می کنیم،
بی آنکه بدانیم نان زندگی در خویش کاری فرو می پژمرد.
نوشته شده در پنج شنبه 89/1/12ساعت
1:55 صبحنوشته ی حسیبا دلنوشته همراهانم ( ) |
Design By : Pichak |