سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم حیات

به راستی که از صدای توپ و تفنگ و خمپاره ها ندای حق را با گوش جان شنیدی که این گونه به جان خریدی و بدون تعلل رفتیف راستی مگر در کویر بی آب و علف شلمچه ، فردوس برین را دیدی که این قدر زود بدون خداحافظی رفتی! آن قدر زود که مرا هم سعادت دیدار چهره ی بهشتی ات نبود . تو در زیر باران خمپاره ها و گلوله ها چه آرامشی در چشمانت موج میزد که راه هزار ساله را یک شبه پیمودی، به ما هم بیاموز از زمین تا هفت آسمان را چگونه با چند گام کوتاه پیمودی؟ به ما هم بیاموز آنچه از خدا آموختی یا بهتر بگویم ، بیا خدا را برای ما تصویر کن. بیا شهادت را برای ما هجی کن. بیا که یک بغل قاصدک بهار قدوم مقدس تو باد. بیا و کربلایی شدن را ، ترکش خوردن  و یا حسین گفتن را یادمان بده. از چه سخن می گویم؟! انسان را مگر یارای ادارک حماسه ی توست ای لاله ی سرخ بهشتی! بیا راه شلمچه های آسمان را نشان ما ده. تو هر چه از مکتب امام حسین (ع) آموخته بودی، در کربلای5 نمایاندی و ما هنوز هم در عظمت تو در مانده ایم هر چه می اندیشم باز در پاسخ این سؤال در می مانم که روح مقدس و والایی چون تو چگونه در 15 سال گنجید. چه زود دلتنگ محبوبت گشتی و نتوانستی دوام بیاوری که چنین مشتاقانه و سراسیمه شتافتی. قسم به خاک پاک شلمچه که غسل تو را با آب کوثر داده اند و تابوتت از چوب درختان بهشتی است. به یقین ، آرامگاه تو نه قبرستان است که تو در میان دستان خدا آرام گرفتی. درود به درک تو که شهادت را پل وصال یافتی و هزاران درود بلند به تو که به لقاءا... پیوستی.

کبوتر سپید من!

گفته بودم که او در باور من نمی گنجد . می دانستم که روزی کبوتر سپید بال من خواهد رفت و برای همین گفته بودم تو را به نگاه عاشقانه ات قسم می دهم اگر روزی رفتی و مرا با آرزوهای بزرگم تنها گذاشتی ، کبوتر عاشق ، اینجا را هرگز فراموش نکن. فردای آن روز یک نفر گفت: « دیروز از پشت همین بام کبوتری پرواز کرد و رفت».


نوشته شده در شنبه 87/12/3ساعت 1:21 صبحنوشته ی حسیبا دلنوشته همراهانم ( ) |


Design By : Pichak